دقیقا بیست یکم اردیبهشت امسال بود که متوجه شدم دارم مامان میشم
واز اون روز به بعد خیلی بیشتر از قبل مراقب سلامتی و اعمال و رفتارم بودم
تا لیاقت مادری فرشته ی کوچیکم رو داشته باشم
کوچولوی ناز من تو مدت نه ماه که تو دلم بود اصلا اصلا مامانشو اذیت نکرد
و من خیلی خوش به حالم شده بود که نی نی به این خوبی دارم
و اصلا متوجه نشدم این نه ماه چطور تموم شد
اولین باری که سونو دادم وپسر عزیزم رو دیدم هیچ وقت یادم نمیره
وروجک مامان همش وول میخورد و دست ها و پاهای کوچیکش رو تکون میداد
اصلا باورم نمیشد که نی نی دو ماه و نیمه اینطوری باشه
اینقدر خنده ام گرفته بود از ورجه وورجه کردنت که نمیتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم
فقط دلم برا بابا سعید سوخت که نتونست اون لحظه شیرین رو ببینه اخه بیرون اتاق بود
کوچولوی ناز من سه روز با مامانش توی مسجد اعتکاف رفت
و من هم مدام براش قران میخوندم
و دعا میکردم
تا خدا و قران همیشه پشت و پناهمون باشن
الهی آمین یا رب العالمین