دیشب من و تو وبابایی با هم رفتیم پارک و رستوران و حسابی بهت خوش گذشت
یه عالمه اردک دیدی و بهشون غذا دادی
با قایق رفتیم وسط دریاچه پیش اردک ها و تو با دیدنشون ذوق میکردی
و دست میزدی و دستاتو بالا و پایین میبردی
توی رستوران هم خیلی آقا بودی و خدا رو شکر اذیت نکردی و حسابی هم سوپ خوردی (کلا از مزه سوپ این رستورانه خیلی خوشت میاد)
فقط اخرش دیگه خسته شده بودی
و مرتب میگفتی پاااشو پاااااشو بیریم بیریم اردک اردک اردک اردک...
و ما هم دوباره بردیمت پیش اردک ها
برای خودت تنهایی توی پارک میچرخیدی و به همه سوراخ سمبه ها سرک میکشیدی
حتی از سطل زباله هم نگذشتی و میخوستی توشو ببینی
که شانس اوردیم بابا بهت رسید و کمکت کرد
و نذاشت بهش دست بزنی
بیشتر از همه عاشق سرسره بازی هستی و انقدر بازی کردی تا خوابت گرفت
طوری که وقتی بابا سعید بغلت کرد چشمات روی هم میرفت و سرت خم میشد رو
شونه بابا و دوباره بیدار میشدی و مقاوت میکردی که نخوابی کلی قیافت خنده دار شده بود نفسم
سعی میکنم فردا عکسایی که گرفتیم رو هم اضافه کنم
پ ن :عکس ها هم اضافه شد
انشالله همیشه به تفریح و گردش . واقعاْ تو این روزها که هوا خوبه باید این فینگیلی ها رو برد ددر تا از چهر دیواری خونه رهایی پیدا کنن.