این روزا پسر نازم زیر نظر استاد بابا سعید حسابی داره تمرین میکنه تا بتونه گیتار بزنه
اینم عکسش در حال تمرین
نمی دونی!نمی دونی!وقتی چشمات پر خوابه،به چه رنگه؟به چه حاله؟
مثل یک جام شرابه!
نمی دونی!نمی دونی!نمیدونی!
چه عمیقه!چه سخنگو!مثل اشعار مسیحایی حافظ، یه کتابه!یه کتابه!
مثل یک جام شرابه!
نمی دونی! نمی دونی! نمی دونی!
که چه رنگه؟چه قشنگه؟رنگ آفتاب بهاره!
مثل یک جام بلوره !شاید از چشمه نوره!
مثل یک جام شرابه!
نمیدونی و به جز من دگری هم نمی دونه که یه دنیا توی اون چشم سیاهه
هر کی گفته هر کی میگه،همه حرفه!تو رو میخواد بفریبه!
جز دل من،جز دل من،که پر از عشق و جنونه،قدر اون چشم سیاه رو دل دیگه نمی دونه،چشم دیگه نمی خونه!
نمی دونی!نمی دونی!نمی دونی!
وقتی چشمات پر خوابه،به چه رنگه؟به چه حاله؟
مثل یک جام شرابه
این پست رو هم به مناسبت هشتمین مروارید طاها جونم مینویسم که بالاخره بعد از
کلی ناراحتی و اذیت کردن گل پسرم خودشو نشون داد
این روزا حسابی بازیگوش شدی و دیگه حتی برا یه ثانیه هم نمیشه تنهات گذاشت چون
دلت میخواد همه جا سرک بکشی و حسابی نسبت به محیط اطرافت کنجکاو شدی
این چند وقته بخاطر این دندون کوچولوی جدید یکمی لاغر شدی و بد غذا که امیدوارم
دوباره مثل قبل سرحال بشی عزیز دلم
این هم از عکس هایی که مامان از گل پسرش گرفته . واقعا ادم وقتی مامان میشه
مجبوره در کنارش خیلی کارای دیگه هم یاد بگیره (البته با کمترین امکانات) مثل عکاسی و وبلاگ نویسی و
فتوشاپ و .....