-
برای فرزندم
پنجشنبه 6 آبان 1395 18:46
از زبان یک مادر کیفش را چندین بار چک کرده ام، مدادها، دفترها، پوشه ها، پاک کن، مدادتراش، خط کش، کتابها لیوان و جامدادی را در کیف گذاشتم، همه را برچسب زده ام، لباسهایش آماده است، بیشتر از اینکه دلم شور وسایلش را بزند، دلم شور آمادگی روح و روانش را می زند، هفت سال اول تمام شده و من اضطراب دارم که نکند کم گذاشته باشم،...
-
نقاش کوچولو
یکشنبه 7 تیر 1394 02:05
عزیزدل مامان چند روزی هست که یه مجموعه آموزش نقاشی برای شما گرفتم که باعث شده خیلی به نقاشی کشیدن علاقه پیدا کنی و دیشب که برای افطار عمه سمیه جون همه رو دعوت کرده بود شما گفتی که میخوای نقاشی هات رو با خودت ببری اونجا و بفروشیشون ! پشت همه نقاشی ها امضای خودت رو زدی و قیمت نوشتی (اونم قیمت های میلیونی!!) هر چی اصرار...
-
دندون شیری
سهشنبه 2 تیر 1394 01:59
عزیز دل مامان امشب وقتی داشتی مسواک میزدی گفتی که دندونت درد میکنه و نمیتونی مسواک بزنی وقتی چک کردم متوجه شدم که کوچولوی مامان دیگه کم کم داره مرد میشه و دندون های شیریش داره میوفته خلاصه کلی با هم خوشحالی کردیم و شاد شدیم
-
پیش دبستانی
سهشنبه 2 تیر 1394 01:57
سلام پسر عزیزم امروز دوشنبه ٣١خرداد شما رسما برای پیش دبستانی توی مدرسه ی مورد علاقه مون صالحین ثبت نام شدی ان شا الله که مرد کوچک من همیشه موفق و شاد باشه
-
جشن پایان سال مهد
جمعه 15 خرداد 1394 02:15
-
اولین مهد
سهشنبه 1 مهر 1393 07:36
-
اتفاقات خوب و جدید
سهشنبه 1 مهر 1393 07:25
سلام پسر عزیزم منو ببخش که کمتر فرصت میکنم برات بنویسم مشغله ی کار و تحصیل و امورات روزانه مانع شده ،ولی سعی میکنم بین تمام این کارها هر وقت فرصتی دست داد بیام اینجا و خاطراتت.رو برات ثبت کنم☺️ دیروز ٣١ شهریور جشن ورود به مهدکودک شما بود و امروز هم اولین روزی که شما مهد میری ، امیدوارم یه روز خودت خاطرات اولین روز...
-
آقا طاها
چهارشنبه 28 خرداد 1393 04:19
-
نقاشی نقاشی
یکشنبه 18 خرداد 1393 05:07
ساعت چهار صبح از خواب بیدارم کردی و گفتی میخوای یه نقاشی بکشی برای برنامه ی نقاشی نقاشی!! احتمالا داشتی خوابشو میدی نفسم! اینم نقاشی که کشیدی و طبق فرمایشات شما باید همین الان ارسالش کنم برای شبکه ی پویا و برنامه نقاشی نقاشی
-
ثبت نام مهد
یکشنبه 18 خرداد 1393 04:38
اول خرداد ماه امسال شما تو مهد کودک هادی و هدی ثبت نام شدی برات از خدای مهربون بهترین ها رو آرزو میکنم و امیدوارم همیشه موفق و شاد باشی ان شا الله عزیزم اینجا آزمون ورودی مهد رو از شما گرفتن اینجا هم داشتی آزمون تعیین سطح زبان میدادی
-
آمادگی
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 18:22
این روزا مشغول جستجو و پیدا کردن بهترین مهد و آمادگی برای شما هستم امیدوارم موفق بشم تو انتخاب
-
عیدت مبارک عزیزم
پنجشنبه 28 فروردین 1393 05:35
اینم چند تا عکس بدون شرح از تعطیلات
-
ژیمناست کوچولو
شنبه 28 دی 1392 18:44
عزیزدل مامان شما الان حدود یک ماهه که به کلاس ژیمناستیک میری و کم کم داری تبدیل میشی به یه ژیمناست کوچولوی حرفه ای! عاشق حرکات این ورزش شدی با اینکه اولش خیلی برات سخت بودن امیدوارم موفق باشی عزیزم
-
تولد چهار سالگی
چهارشنبه 4 دی 1392 01:48
-
تولد مامان
دوشنبه 20 آبان 1392 03:27
-
زبانکده جدید
پنجشنبه 31 مرداد 1392 18:37
عزیز دل مامان اومدم اینجا بنویسم که شما از قبل ماه رمضون دیگه اون زبانکده قبلی نمیری و علتش هم فقط زیاد بودن مسافت و گرما و ماه رمضون بود وگرنه که من خیلی از کارشون راضی بودم و شما هم اونجا رو دوست داشتی قرار بود این چند ماه گرم شما بری همین زبانکده کنار خونمون تا اینکه ببینیم چی پیش میاد تا حالا که ترم 3 رو داری تموم...
-
روز پدر
دوشنبه 6 خرداد 1392 17:02
خدایا به خواب پدر من آسایش به بیداریش عافیت به عشقش ثبات به مهرش تداوم و به عمرش برکت جاودان عطا کن شکرانه اش با من
-
کلاس زبان
یکشنبه 18 فروردین 1392 09:21
عزیز دل مامان شما آموزش زبان رو به صورت منظم و توی یه کلاس زبان که بیشتر شبیه مهد هست! و با دو سه تا دوست هم سن خودت شروع کردی و خدار و شکر خیلی به تیچر و همکلاسی هات علاقه پیدا کردی..فقط تنها سختی کار مسیر طولانی هست که هر جلسه باید بریم و برگردیم برات بهترین ها رو از خدا می خوام
-
مهدکودک
دوشنبه 9 بهمن 1391 04:17
عزیز دل مامان چند روزه که شما رو مهد گذاشتم و برخلاف تصورم خیلی خوشتون اومده و اونجا رو خیلی دوست داری جوری که برعکس بچه های دیگه باید با هزار ترفند راضیتون کنم که برگردی! و خیلی زود با دوستها و مربی اونجا صمیمی شدی و از همون روز اول اصلا نیازی به بودن من توی مهد نداشتی اما چه کنم که احساس مادری و دونسته های اندکم...
-
همایش شاهنامه خوانی بختیاری
جمعه 6 بهمن 1391 16:05
امروز من و شما و بابا جون برای دیدن همایش شاهنامه خوانی بختیاری رفته بودیم و اونجا براتون لباس محلی هم خریدیم شما کلی از دیدن مراسم و مخصوصا ساز محلی لذت بردی عزیزم
-
تولدت مبارک عشق کوچولوی من
شنبه 2 دی 1391 12:19
تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر! مادر شدم او پاره جان شد،خدا را شکر شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر من باغبان تازه کاری بودم اما او یک غنچه زیبا و خندان شد،خدا را شکر او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر سنگ صبورم،نور چشمم،میوه قلبم شب را ورق زد،ماه...
-
وروجک خلاق وخرابکار
سهشنبه 31 مرداد 1391 13:45
با کارهای عجیب و خلاقانه ای که انجام میدی نمیدونم باید خوشحال باشم بخاطر فکرت یا ناراحت از خرابکاری های انجام شده
-
کتاب
دوشنبه 30 مرداد 1391 15:39
عزیز کوچولوی من شدیدا به کتاب علاقه داری و فوق العاده از دیدن و خوندن و ورق زدن و بازی کردن با کتاب لذت میبری طوری که روزانه بیشتر از 10 الی 20 کتاب رو باید برات بخونیم ..خدا رو شکر که پاره نمیکنی کتاب ها رو و برات تکراری نمیشن وگرنه حتما ورشکست میشدیم عزیزدل مامان خیلی خوشحالم که این علاقه رو تونستم بوجود بیارم و...
-
کارگاه های آموزشی
شنبه 28 مرداد 1391 15:53
تصمیم گرفتم یه سری شبه کارگاه آموزشی برات توی خونه بوجود بیارم و هر چیزی که لازمه یاد بگیری رو خودم توی خونه بهت آموزش بدم.. فقط نگران تنهاییت و اینکه دوست هم سنی نداری هستم دنبال یه راه حل هستم ..حتی به مهد هم فکر کردم!
-
سوالات فیلسوفانه!!
پنجشنبه 15 تیر 1391 17:01
این روزها همش مشغول پرسیدن سوال های سخت هستی و علاقه عجیبی به دونستن در مورد خدا پیدا کردی! اینکه خدا کیه؟ خدا کجاست؟ چرا نمیتونیم ببینیمش ؟؟و...هزار تا سوال جورواجور و عجیب در مورد آدم ها و زمین و آسمون و... اصلا انتظار نداشتم به این زودی مجبور به جواب دادن این جور سوال ها بشم
-
نقاشی های پیکاسو کوچولو
یکشنبه 14 خرداد 1391 06:01
-
اولین نقاشی
جمعه 12 خرداد 1391 00:22
-
پارک محله
چهارشنبه 10 خرداد 1391 16:19
چند روزیه که میبریمت یه پارک نزدیک خونمون ... روز اول که رفتیم اونجا اصلا بازی نکردی و همش دور و بر ادم بزرگا بودی .. بهت میگفتم مامان برو سرسره .. میگفتی نه ! سرسره دوست ندارم .. خلاصه نه تو استخر توپ رفتی نه سرسره نه تاب و نه تخته پرش و نه هییییییییچ بازی دیگه ای ... خدا میدونه چقدر از این موضوع ترسیده بودم ! اخه...
-
هفته مادر مباااااااااارک
دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 21:04
امسال روز مادر تو و بابا سعید حسابی منو سورپریز کردین صبح زود وقتی من خواب بودم با هم رفتین خرید و یه کادو و کیک و گل و کارت پستال تبریک خریدین و اومدید منو بیدار کردید و کلی شادم کردید ..خیلی دووووووووووستون دارم خیلیییییییییییی
-
عاقل و مهربون و با اخلاق
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 01:47
الهی مادر فدای مهربونی هات بشه عزیز دلممممممم این روزا خیلی عاطفی و مهربون تر شدی و همیشه میای بغلمون میکنی و با محبت میبوسیمون و کلی هم آداب معاشرت یاد گرفتی و رفتار هات از حالت بچگونه به بزرگونه تغییر کرده هزارماشالله