-
موفقیت ها
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 15:38
این روزها مشغول یاد گرفتن زبان هستی نفس مامان .....برات یه دی وی دی اموزش زبان گرفتم که خدا رو شکر برخلاف تصورم که فکر میکردم مثل تی وی علاقه نداشته باشی به دیدنش برعکس عاشقش شدی و هر وقت برات بزارمش با علاقه و دقت خیلی زیاد تماشا میکنی و خیلی عالی و زود تکرار میکنی .. اینقدر که من و بابا و خاله دایی ها و... رو متعجب...
-
سال نو مبارک ..عکسای مسافرت
چهارشنبه 23 فروردین 1391 22:21
-
عکس های تولد
دوشنبه 8 اسفند 1390 20:21
بالاخره دوربین درست شد و تونستم عکسای تولد رو بذارم البته میدونم کیفیت عکسا خیلی بده ولی متاسفانه کاریش نمیشه کرد راستی به خاطر کوچیک بودن خونمون و زیاد بودن مهمونا بابا سعید گفتن که نمیشه تولد خونه ی خودمون باشه و به خاطر ترافیک شدید مهمونی ها و تولد ها و عروسی و نامزدی بعد از ماه محرم و صفر نوبت به ما نمیدادن که جشن...
-
تولدت مبارک عشق کوچولوی من
جمعه 2 دی 1390 20:22
-
من دیگه بزرگ شدم
جمعه 4 آذر 1390 22:46
عزیز دل مامان سه روزی میشه که دیگه شیر نمیخوری وبرای خودت مردی شدی هزار ماشالله اگه فرصت کنم میام و کامل مینویسم
-
سفر درون استانی
شنبه 14 آبان 1390 01:22
اینم عکس های سفر چند روز پیش که رفته بودیم
-
جوجه کوچولو
چهارشنبه 11 آبان 1390 17:18
اینم چند تا عکس از جوجه خروس من این لباس رو چند روز پیش برا رفتن به تولد مهدی (پسر عموت) برات دوختم خیلی دوسش داری و وقتی می پوشم تنت کلی ذوق میکنی و از جلوی اینه رد نمیشی و با دستات شروع میکنی به بال زدن بهت میگم :جوجه کوچولو کوچول موچولو میای با من بازی کنی ؟ تو هم خیلی ناز میگی : نه که نی می یام ..نه که نی می یام!...
-
بازی
سهشنبه 12 مهر 1390 06:30
بازی کلاغ پر رو یاد گرفتی و میشینی یه گوشه و میگی کلال پرررررررر...گنجیشک پررررررررر جوجه پرررررررررر همینطور بازی گل یا پوچ رو که خیییییلی خوشکل وبامزه انجامش میدی و خیلی دوسش داری جدیدا با خمیر بازی خونگی که برات درست کردم هم خیلی سرگرم میشی ولی بیشتر عاشق اینی که من برات باهاش گل مار گربه توپ و شکل های دیگه درست...
-
عروسی
سهشنبه 12 مهر 1390 06:03
خدا رو شکر این چند وقته همش جشن و عروسی و مهمونی دعوت بودیم و شما هم برخلاف تصور من که فکر میکردم تو عروسی ها اذیت بشی کلی حال کردی و از اول تا اخر جشن رو در حال رقصیدن بودی طوری که همه عروس دوماد رها میکردن و تو رو نگاه میکردن و ازت عکس میگرفتن عزیز دلم هر کسی بهت میگفت بیا با من برقص فوری و از خدا خواسته میدوی سمتش...
-
عزیزم دوستت دارم
سهشنبه 12 مهر 1390 05:46
این روزا یاد گرفتی بگی عزیزم دوستت دارم و مدام میای پیش منو و بابا و بغلمون میکنی یا لپت رو به صورتمون میچسبونی و میگی عزیزم دوست دارم فقط خدا میدونه چه حالی بهمون دست میده وقتی اینجوری ابراز احساسات میکنی اگه اون وسط از اون بوس های صدا دار بامزه هم بکنی که دیگه واقعا ضعف میریم براتتتتتتتتتت صبح ها که از خواب پا میشی...
-
سفر
سهشنبه 5 مهر 1390 21:12
این هم عکس های مربوط به سفر فوق العاده ی درون استانی ما
-
پیشرفت
شنبه 29 مرداد 1390 09:31
سلام کوچولوی نازم ایکاش حافظه ام اونقدر قوی بود که هیچ وقت کارا و شیرین زبونی ها و هنرنمایی هات رو فراموش نمیکردم اما حیف که اصلا حافظه ی خوبی ندارم ولی بازم خدا رو هزار مرتبه شکر که اینجا هست که بتونم خاطرات تو رو توش ثبت کنم تا هیچ وقت یادم نره و بعدا بتونم برات تعریفشون کنم عزیز دل مامان این روزا با سرعت نور در حال...
-
تغییر
شنبه 29 مرداد 1390 09:28
سلام اقا طاهای من میخوام بگم که چقدر دوستت دارم و تمام سعی و تلاشم رو میکنم تا به بهترین نحو تربیت بشی عشق مادر همه ی آرزومه که همینطور که تا حالا عالی بودی و همه ی مراحل رشد و یادگیریت زودتر از سنت بوده در اینده هم این روند ادامه داشته باشه و همیشه چند قدم جلوتر و بهتر از اونی که باید باشی خدا رو شکر تا الان کاملا...
-
روز پدر مباااااااااارک
جمعه 27 خرداد 1390 22:14
-
گزارش پارک
سهشنبه 24 خرداد 1390 20:10
سلام عزیز دل مامان منو ببخش این چند وقته کمتر فرصت میکنم به وبلاگت سر بزنم الان هم اومد عکسای چند باری که پارک بردیمت رو بذارم ..تو قند عسل مامان عاشق پارک هستی البته یه سرگرمی جدید هم پیدا کردی و اون هم سوارکاریه بار اول فقط میخواستیم از نزدیک اسب رو نشونت بدیم و بعدش تو خواستی بهش دست بزنی و بعد که خوشت اومد گفتیم...
-
روز مادر مبااااااااااارک
سهشنبه 3 خرداد 1390 14:04
بهشت در دستان مادرم بود وقتی من به دنیا آمدم، مادرم آن را زمین گذاشت تا مرا در آغوش بگیرد از آن زمان بهشت زیر پای اوست سلام عزیز مامان امروز روز مادر بود خیلی بهمون خوش گذشت و من خیلی خوشحالم تو این روز اول از همه باید از مادر مهربون و عزیزتر از جونم تشکر کنم بابت همه زحمتهایی که برای من کشیده و تا عمر دارم نمیتونم...
-
اولین شعر
شنبه 24 اردیبهشت 1390 05:08
دیشب داشتم عکسای پست قبلی وبلاگت رو اضافه میکردم و تو و بابا هم تو پذیرایی مشغول بازی بودین و بابا سعید جون داشت برات شعر تاب تاب عباسی رو میخوندو رو دستهاش تابت میداد .تو هم حسابی خوشت اومده بود و میخندیدی یکدفعه دیدم قند عسلم هم شروع کرد همراه با بابا جون خوندن : تاب تاب اباسی تاب تاب اباسی تودا ددو دداسی باورم...
-
پارک
چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 02:12
دیشب من و تو وبابایی با هم رفتیم پارک و رستوران و حسابی بهت خوش گذشت یه عالمه اردک دیدی و بهشون غذا دادی با قایق رفتیم وسط دریاچه پیش اردک ها و تو با دیدنشون ذوق میکردی و دست میزدی و دستاتو بالا و پایین میبردی توی رستوران هم خیلی آقا بودی و خدا رو شکر اذیت نکردی و حسابی هم سوپ خوردی (کلا از مزه سوپ این رستورانه خیلی...
-
تاتا عشق مامان و بابا
یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 03:34
سلام عزیز دل مامان این روزا مدام در حال تغییر رفتاری و هر روز شیرین تر و خواستنی تر از قبل میشی طوری که وقتی خواب هستی هم دلتنگت میشیم دیگه از نوزادی به خردسالی وارد شدی و این کاملا توی رفتارهات مشخصه خیلی نسبت به قبل مستقل تر شدی و گاهی میخوای که تنهایی غذا بخوری و تا قاشق دست خودت نباشه غذا نمیخوری و لیوان اب رو هم...
-
عکس
پنجشنبه 11 فروردین 1390 02:44
سلام عزیز مامان بلاخره فرصت کردم بیام و عکس لباس خرگوشی که برات دوختم و یه عالمه عکس دیگه رو توی وبلاگت بذارم اینم عکس سفره هفت سین امسالمون بود که البته خیلی عجله ای همون شب سال تحویل درستش کردم .. اینم پسر نازمون در حال رانندگی واقعا پسرا از همون بچگی عاشق ماشین و رانندگی هستن اینم ورودیه شهر مادربزرگ مادری و البته...
-
سال نو مبارک
پنجشنبه 4 فروردین 1390 01:08
عزیز دلم سال نو مبارکت باشه انشالله که سالی پر از شادی و سلامت و برکت و هدایت و خوبی باشه برات .عزیز دلم از خدا میخوام عمر طولانی و پر برکتی کنار همه عزیزانت و اونایی که دوستت دارند داشته باشی ام شاالله .
-
دندونای جدید و سرما خوردگی
یکشنبه 8 اسفند 1389 02:18
سلام پسر نازنینم خیلی وقته نتونستم چیزی برات بنویسم ..اخه مدتی بخاطر هشت تا دندون نیش و اسیابی که در اوردی خییییییییلی حالت بد بود عزیز مامان..و من وباباشب ها تا صبح و صبح ها تا شب نوبتی ازت مراقبت میکردیم و همش توی بغلمون بودی .. الهی فدات بشم خیلی اذیت شدی و اصلا از درد نمیتونستی بخوابی و اگه هم میخوابیدی با ناله و...
-
دندون
چهارشنبه 20 بهمن 1389 19:49
پیرو چندین شب نخوابیدن طاها و مامان و چندین روز اذیت کردن و بهونه و نق نق و غذا نخوردن و گریه کردن فسقلکمون متوجه شدیم که کوچولوی مامان چهارتا دندون آسیاب و نیش رو با هم دراورده خدا قوت کوچولوی من اخه چرا با هم عزیز دلم ؟ از حرف زدنت هم بگم که هزاااااااار ماشالله هر روز نسبت به روز قبل پیشرفت میکنی و کلی کلمه جدید یاد...
-
اولین زیارت طاها از علی ابن مهزیار اهوازی
چهارشنبه 13 بهمن 1389 11:22
عزیز دلم با اینکه یک سال از تولدت میگذره ولی تا به حال قسمت نشده بود ببریمت برای زیارت علی ابن مهزیار که خدا رو شکر بالاخره برای اولین رفتی زیارت و اونجا در حالی که من داشتم قران میخوندم تو هم یه تسبیح پیدا کرده بودی و بلند بلند برا خودت حرف میزدی فکر کنم داشتی ذکر میگفتی چند تا عکس یادگاری هم از اولین زیارتت گرفتم...
-
پارک
چهارشنبه 13 بهمن 1389 11:09
عزیز دل مامان و بابا جمعه ی گذشته بردیمت پارک و با اینکه فکر میکردیم خیلی بهت خوش نگذره و نتونی بخاطر کوچمولو بودنت از وسایل بازی استفاده کنی ولی خدا رو شکر حسااااابی بهت خوش گذشت و با اکثر وسیله های پارک بازی کردی و مخصوصا عاشق استخر توپ بزرگی که تو پارک بود شدی. البته اولش یکمی از اینهمه توپ تعجب کرده بودی ولی اخر...
-
تولد یه نی نی کوچولوی ناز
چهارشنبه 6 بهمن 1389 14:39
سلام مامان باز فرصت کرد تا بیاد و یه خبر دیگه رو( با تاخیر البته) بنویسه . واونم بدنیا اومدن یه نی نی کوچولو به اسم بارمان ..بعله نی نی عمه سامره هم ششم دیماه بدنیا اومد و امروز اولین ماهگردشه ..و پسر گل من هم پسرعمه دار شد ..ایشالا که نی نی بارمان همیشه تنش سالم باشه و زیر سایه پدر مادر مهربونش ۱۲۰ سال زندگی کنه و...
-
شیرین زبونی های قند عسلم
جمعه 1 بهمن 1389 17:58
مامان جون خیلی وقته از کارای جدیدت و شیرین کاری هات ننوشتم منو ببخش تو هم که هزار ماشاالله هر روز کارای جدید یاد میگیری و الان نمیدونم از کدوم کارت بنویسم اول از همه جونم برات بگه که مثل بلبل از صبح تا شب حرف میزنی و اواز میخونی و دیگه کلا چهار دست و پا رفتن رو کنار گذاشتی و تو هر شرایطی فقط میخوای روی دو تا پاهای...
-
بعد از اسباب کشی
سهشنبه 28 دی 1389 02:12
چه غیبت طولانی داشتم !!!!!!!!!!!!! ببخش دیگه پسر نازم اسباب کشی یه و هزار کار و دردسر.....ولی قول میدم زودی بیام و همه کارای این روزاتو بنویسم مخصوصا که خیلی رفتارات تغییر کرده و هزااااار بار شیرین تر از قبل شدی قربونت بشم
-
عکسای تولد
دوشنبه 15 آذر 1389 08:46
خدایا شکررررررررت طاها کوچولوی ما یکساله شد پسر کوچولوی نازم منو ببخش که تو این یک ماه اخیر بخاطر تدارک تولدت کمتر فرصت کردم بهت برسم ... باور کن خیلی برام سخت بود تنهایی هم به تو و کارات رسیدگی کنم و هم کارای تولدت رو انجام بدم.ولی دلم میخواد اینو بدونی که تو شیرین ترین اتفاق زندگیه منو بابا سعید هستی و قشنگترین لحظه...
-
توللللللللللللللللللد
جمعه 12 آذر 1389 04:31
امشب تولد پسر کوچولوی ناز من هم به خوبی و خوشی وعاااااااااااااااالی برگزار شد . خدایا شکرررررررررررررررررررت. بزودی بعد از رفع خستگی عکساش رو میذارم