-
عکسای جدید طاها جون
جمعه 5 آذر 1389 02:53
-
اولین خرید بدون طاها جونم
جمعه 28 آبان 1389 02:50
شنبه برای اولین بار کوچولوی عزیزم رو گذاشتم پیش مامانم و با خواهرم رفتم بازار برای خرید یه سری چیزای تولد طاها جونم ..وای خدا جون اگه بدونی چقدر سخت بود واسه اولین بار سه ساعت از عزیزترین موجود کوچولوی دنیا دور بودم . فقط خدا میدونه همه حواس و فکرم پیش پسرم بود با اینکه مطمئن بودم مامان و خواهر کوچولوی مهربونم از خودم...
-
نی نی من راه میره
چهارشنبه 19 آبان 1389 03:33
عزیزکم این روزا سرم انقدر شلوغه که حتی فرصت نکردم بیام و یکی از مهمترین پیشرفت های تو رو بنویسم البته مشغول تدارک کارای تولد خود تو هستم ولی به هر حال منوببخش اگه تو ثبت خاطراتت کوتاهی کردم ووووووووووووووووو واما کار جدید پسر جوووون من راه رفتنه آرههههه خوشکلک من بالاخره همین چند روز پیش وقتی طبق معمول هر روز سر پا...
-
اینم خان کوچولوی بختیاری
یکشنبه 9 آبان 1389 12:27
-
یه خاطره ی کوچولو
چهارشنبه 28 مهر 1389 06:31
کوچولوی خوشکل من امروز یه چیزی یادم اومد که دلم نمیخواد فراموشم بشه و اون خاطره ی اولین باری بود که ناخن های کوچیکت رو تو بیداری کوتاه کردم . قبلا همیشه این کارو وقتی انجام میدادم که خوابیده باشی ولی یه روز که خواستم ناخن هاتو کوتاه کنم تو از خواب بیدار شدی و بهم از اون لبخندای خوشکلت تحویل دادی . منم که دیدم پسر...
-
پارک
پنجشنبه 22 مهر 1389 03:57
امروز من و طاها و بابا سعید رفتیم گردش و ددر و پارک ( اخه اینجا چند روزه هوا خیلی خوب شده و جون میده واسه پارک رفتن ) اول از همه فواره های رنگی اب برات خیلی جلب توجه کردن و من و بابا سعید مجبور شدیم یک ساعت جلوی اونا بایستیم تا تو حسابی بهشون نگاه کنی قربون اون نگاهت برم من که اینقدر با دقت نگاه میکنی همه ی وجودم ....
-
تربیت
سهشنبه 20 مهر 1389 04:04
امروز این مطلبو توی وبلاگ روانشناسی کودک خوندم : کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر...
-
دس دسی
یکشنبه 11 مهر 1389 03:20
اومدم کار جدیدتو که وقت نکرده بودم برات بنویسم رو بگم که بالاخره تو شازده طلای مامان دس دسی کردی و مامانو کلی ذوق زده کردی . دقیقا همون شب 9 ماه و 9 روزگی بود که بالاخره افتخار دادی و برامون دست دسی کردی و همراهش هم میگفتی دت دت (به فتح د) منو بابا کلی ذوق کردیم البته چند روز قبلش هم بای بای رو یاد گرفته بودی و توی...
-
۹ماه و۹روزگی
جمعه 9 مهر 1389 20:37
به بهانه ۹ماه و۹روزگی عزیز دلم الان که این نوشته رو برات مینویسم تو9 ماه و 9 روزه که قدم های کوچیک و پربرکتت رو تو زندگی من و بابا سعیدگذاشتی . به اندازه تمام این مدت خدارو شکر کردم به خاطر داشتن تو ولی میدونم در برابر هدیه بزرگی که خدا به ما داده هنوز هیچ کاری نکردم. پسر نازم تو بعد از 9 ماه و 9 روز که تو دل مامان...
-
هندونه ی ما
جمعه 9 مهر 1389 16:17
تا حالا هندونه دیده بودید که هندونه بخوره ؟ کوچولوی مامان وقتی دید من فقط مشغول عکس گرفتنم و کسی نیست به داد شکم کوچولوش برسه تصمیم گرفت خودش دست به کار بشه و بعلههههههه شروع کرد به گازی گازی کردن هندونه
-
پسر گیتاریست مامان
چهارشنبه 7 مهر 1389 03:44
ا ین روزا پسر نازم زیر نظر استاد بابا سعید حسابی داره تمرین میکنه تا بتونه گیتار بزنه اینم عکسش در حال تمرین
-
روز تولد مامان و بابا
سهشنبه 30 شهریور 1389 17:49
-
خاله کوچولوی طاها
دوشنبه 29 شهریور 1389 14:14
اینم خاله مهربون و دوست داشتنی طاها که کلی من و طاها دوسش داریم 492
-
عکسای طاها جونم
دوشنبه 29 شهریور 1389 14:12
-
خواب ناز
جمعه 26 شهریور 1389 17:43
وقتی چشمات پر خوابه!! نمی دونی!نمی دونی!وقتی چشمات پر خوابه،به چه رنگه؟به چه حاله؟ مثل یک جام شرابه! نمی دونی!نمی دونی!نمیدونی! چه عمیقه!چه سخنگو!مثل اشعار مسیحایی حافظ، یه کتابه!یه کتابه! مثل یک جام شرابه! نمی دونی! نمی دونی! نمی دونی! که چه رنگه؟چه قشنگه؟رنگ آفتاب بهاره! مثل یک جام بلوره !شاید از چشمه نوره! مثل یک...
-
هشتمین مروارید عزیزترینم
جمعه 26 شهریور 1389 05:03
این پست رو هم به مناسبت هشتمین مروارید طاها جونم مینویسم که بالاخره بعد از کلی ناراحتی و اذیت کردن گل پسرم خودشو نشون داد این روزا حسابی بازیگوش شدی و دیگه حتی برا یه ثانیه هم نمیشه تنهات گذاشت چون دلت میخواد همه جا سرک بکشی و حسابی نسبت به محیط اطرافت کنجکاو شدی این چند وقته بخاطر این دندون کوچولوی جدید یکمی لاغر شدی...
-
عکسای طاها جونم
جمعه 5 شهریور 1389 03:46
ومامان دوباره عکاس میشود
-
عکسهای طاها طلای من
سهشنبه 2 شهریور 1389 05:01
این هم از عکس هایی که مامان از گل پسرش گرفته . واقعا ادم وقتی مامان میشه مجبوره در کنارش خیلی کارای دیگه هم یاد بگیره (البته با کمترین امکانات) مثل عکاسی و وبلاگ نویسی و فتوشاپ و .....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 مرداد 1389 06:21
-
قربون لبخندت
یکشنبه 3 مرداد 1389 15:35
-
هفت ماهگی کوچولوی من
شنبه 26 تیر 1389 20:19
عزیز دلم تو هفت ماهگی هفت تا دندون دراوردی و میتونی بشینی و چهاردست وپا راه بری و دستت رو به وسایل خونه بگیری و وایستی سر پا و چند ثانیه بدون کمک رو پای خودت می ایستی والبته همچنان ناراحتی و اذیت از دندون دراوردن همش اب از دهنت میریزه و دستت تو دهنته و گاهی نق میزنی و بهونه میگیری.از غذا خوردنت هم بگم که دیگه تقریبا...
-
عکس
چهارشنبه 23 تیر 1389 01:05
-
عکس
دوشنبه 21 تیر 1389 19:49
-
طاها جونم در حال مطالعه
یکشنبه 20 تیر 1389 19:58
-
طاهای گیتاریست
یکشنبه 20 تیر 1389 17:44
-
پرتره از طاها کوچولو
شنبه 19 تیر 1389 01:55
-
بازم میریم پارک
پنجشنبه 17 تیر 1389 01:01
عزیز دلم امشب دوباره تو رو بردیم پارک عمو پورنگ اخه دفعه قبل خیلی بهت خوش گذشت و کلی رفتارهات تغییر کرد ما باورمون نمیشد که یه پارک اینقدر رو هشیاری تو تاثیر بذاره اما بعد از رفتن به پارک تو خیلی خیلی هوشیار تر میشی و فعال و خیلی بیشتر از دهن کوچولوت صدا درمیاری و میخندی و ورجه ورجه میکنی .... ما ایندفعه با خودمون...
-
واکسن شش ماهگی
سهشنبه 15 تیر 1389 01:06
عزیز دل مامان یکشنبه با بابا سعید جون رفتیم مرکز بهداشت تا تو واکسن شش ماهگی رو بزنی ...من و بابا طبق معمول کلی برا واکسنت از روز قبل استرس گرفته بودیم و من طبق معمول همیشه شب قبل از واکسنت تا صبح خوابم نبرد وتو مرکز بهداشت هم داشتیم در مورد اینکه ایا واقعا غیر از فرو کردن سوزن تو پاهای کوچولوی بچه ها راه دیگه ای برا...
-
عکس
شنبه 12 تیر 1389 20:46
-
پارک عمو پورنگ
پنجشنبه 10 تیر 1389 03:47
به پیشنهاد یکی از دوستای خوبم تصمیم گرفتیم عزیز دلمون رو ببریم پارک شادی عمو پورنگ که برا نی نی ها هم وسیله بازی داره و سرپوشیده اس حتی فکرشم نمیکردیم اونجا این همه بهت خوش بگذره عزیزم اول از همه که وارد پارک شدیم کلی برا دیوارها و سقف رنگ ووارنگ اونجا ذوق کردی وخندیدی بعدش هم بابایی سوارتاب مخصوص نینی ها گذاشتت و تو...